♣__ کلاه خاکی __♣ من ... سال هاست تو را به قلبم وعده داده ام دید مجنون دختری مست و ملنگ خوب دقت کرد در سیمای او با دلی پردرد گفتا این چنین من شنیدم تازگی چت می کنی نامه های عاشقانه می دهی عصرها اطراف میدان ونک موی صاف خود مجعد می کنی بینی خود را نمودی چون مویز خرمن مو را چرا آتش زدی؟ چشم قیس عامری روشن شده دامن چین چین گلدارت چه شد؟ ابروی همچون هلالت هم پرید؟ قلب تو چون آینه شفاف بود دیگر آن لیلای سابق نیستی قبلنا عشق تو صاف و ساده بود تو مرا بهر خودم می خواستی زهرماری هم که گویا خورده ای رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان تو چه داری تا شوم من چاکرت؟ خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر ریش و پشم تو رسیده روی ناف آن طرف اما جوان و خوشگل است او سمندی زیر پا دارد ولی خانه ات دشت و بیابان خداست با چنین اوضاع و احوالت یقین او ولی با این همه پول و پله گرچه راحت هست از درک و شعور عشق بی مایه فطیر است ای بشر عاشق بی پول می خواهم چکار راست می گویند، تو دیوانه ای این همه اشعار می گویی که چه؟ بازگرد امروز سوی کوه و دشت تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده یا همین عذرا شده شکل گوگوش با جوانان رپی دم خور شده ویس هم داده به رامین این پیام پس ببین مجنون شده دنیا عوض اکس پارتی کرده ما را هوشیار بیخیال من برو کشکت بساب گفت با «جاوید» مجنون این چنین: بشکند این " دست شور بی نمک" حال که قرتی شده لیلای من می روم من هم پی ( کیسی ) دگر فکر کرده تحفه اش آورده است آی آقای نظامی شد تمام خط بزن شعری که در کردی زما نظرات شما عزیزان: مهلا
ساعت0:13---9 اسفند 1390
داداشی چرا راجع به مطالبم نظر نمیدی؟؟
سلام فردا تولدمه یادت نره بهم سر بزنی وبهم تبریک بگی منتظرم نیاید حسابی ناراحت میشم
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها
|
||||||||||||
|