♣__ کلاه خاکی __♣ من ... سال هاست تو را به قلبم وعده داده ام چشمای یار من خیلی نازه مثه برگ بهاری سبز سبزه
ولی چشمای من تیره و تاره مثه ابر بهاری هی می باره
زلفای یار من خیلی بلنده دو تا ابروی اون مثه کمنده
دل اون پاک و زلاله مثه کاغذ می مونه که خط نداره
لباشو نگو که مثه لاله همیشه خندونه عین بهاره
قد عشقم مثه سروی بلند استواره اما نه سرو جلو یارم کم میاره کـــــــــــــــــــلاه خاکــــــــــــــــــی بهمن 83
من که گفتم این بهار افسردنی است من که گفتم این پرستو مردنی است گفته اند این را پیش از این :
حاضری حرف قانونو ساده بزاری زیر پات
به حرف اون گوش بدیو به حرف قلب با وفات
وقتی بشینه به دلت از همه دنیا میگذری
تولد دوبارته اسمشو وقتی میبری
حاضری جونت رو بدی یه خار تو دست اون نره
حتی یه ذره گرد و خاک مبادا تو چشاش بره
وقتی کسی توقلبته یه چیز قیمتی داری
دیگه به چشمات نمیاد اگر که ثروتی داری
نزار که از دستت بره این گنج خیلی قیمتی
ولی اگه نشد و رفت تمومه همه زندگیت
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیارو بدی فقط یبار نگاش کنی
به خاطرش داد بزنی به خاطرش دروغ بگی
رو همه چیز خط بکشی حتی رو برگه زندگی
وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه
قیده تموم دنیارو به خاطر اون میزنی
خیلی چیزارو میشکنی تا دل اونو نشکنی
حاضری بگذری از دوستای قدیم و نو
اما صداشو بشنوی شب از میون دوتا سیم
حاضری قلبه تو باشه پیش چشای اون گرو
فقط خدا نکرده اون یک وقت بهت نگه برو
شکسپیر گفت :
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟ ... برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم ... انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ... زندگی کوتاه است ... پس به زندگی ات عشق بورز ... خوشحال باش و لبخند بزن فقط برای خودت زندگی کن و ... قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن قبل از تنفر ؛ عشق بورز زندگی این است ... همدم تنهایی ام قلم ، کاغذ ، یک چراغ بی جان قلم معشوقه ام کاغذ محبوبه ام درد دل را با قلم آغاز می کنم راز دل را با قلم بر دل کاغذ حک می کنم "یک چراغ بی جان باید انگارید شمع" همدم تنهایی ام شب ، خواب روی دل باید نوشتن یا به روی برگ کتاب چه کسی خواهد خواند درد دلهای مرا بعد از مرگم مهتاب کـــــــــلاه خـــــــــاکی حــــــــامـــــــــد باور کن دل من اتفاقی نيست سلام دوستان گلی که از من راجع به روز و زمان پخش برنامه تلویزیونی اِستوا سوال می کردن آگاه باشن این برنامه که من و دوستانم در کانون فرهنگی و ادبی فدک در اون شرکت کردیم امروز شنبه 19/1/91 بعد از خبر ساعت22 از شبکه سوم سیما پخش خواهد شد. سلام امروز داشتم دفتر خاطراتم رو ورق میزدم یهو چشمم افتاد به اولین سروده هام برام جالب بودن تصمیم گرفتم یکی از اون شعر هارو براتون بذارم تا شماها بخونید و نظر بدید البته یکم مشکل داره و شعر قوی نیست بالاخره تجربه های اولم بود. لطفا نظر بگید ببینم اون اوایل شعرهام خوب بوده یا نه؟! ممنون یادمه اون اولا با بچه ها تو راه مدرسه میون پسرا و دخترا صدای قهقهمون از لابه لای رفقا
ادامه مطلب ... میروم سیزده بدر به سبزه زار
مینشینم در کنار جویبار مینویسم از گل و از کوهسار میشوم مبهوت قدرت پروردگار کــــــــلاه خـاکـــــی
تبر را به تیر ترجیح می دهم!
چرا که ابتدا مقابلت می ایستد
و تکلیفش را مردانه روشن می کند!!!
***
این فنجان قهوه هم تمام می شود
و از این کافه هم خواهیم رفت!
و هنوز به حرف هایی فکر می کنم
که برای نگفتن داریم!!!
***
من و تو
تهدیدی برای فضای سبز نبودیم!
خطری برای حیات وحش نداشتیم!
من و تو فقط
جوان بودیم و
آرزوهای کوچکی داشتیم!!!
***
آن قدر از قهر و آشتی هایت گفتم
که دیگر خودم هم خسته شدم!
بچه نیستی که دنبالت بیایم؛
این بار خودت برگرد!!!
***
سکوت کردن و آه کشیدن که
مدرسه نمی خواست!
هنوز نفهمیده ام چرا پدرم
هر روز هفت صبح بیدارم می کرد؟!!
***
ما که از هر چه ترسیدیم
سرمان آمد!
پس بیا تمرین کنیم
کمی از خوشبختی بترسیم!!!
همه آثار فوق از میلاد تهرانی برگرفته از مجله موفقیت
سلام
امیدوارم سیزده همتون بدر دشمناتون در به در رفقاتون گل به سر و خوشیهاتون صد برابر شده باشه انشاا...
الهی به مردان در خانه ات /به آن زن ذلیلان فرزانه ات درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند
حريف مجلس ما خود هميشه دل مي برد
علي الخصوص كه پيرايه اي بر او بستند
بساط سبزه لگدكوب شد به پاي نشاط
ز بس كه عامي و عارف به رقص برجستند
يكي درخت گل اندر سراي خانه ماست
كه سروهاي چمن پيش قامتش پستند
به سرو گفت كسي، ميوه اي نمي آري
جواب داد كه آزادگان، تهي دستند
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها
|
||||||||||||
|