♣__ کلاه خاکی __♣ من ... سال هاست تو را به قلبم وعده داده ام
تقدیم به آستان نبی مکرم اسلام
نیست برای تو بس دایره ی واژه ام پس نتوانم نمود وصف تو را با قلم بوی تو می آید از سجده گه خواهرم ای که تو پیغمبر و هم پدر و مادرم نام تو احـمـد بود رسم تو مردانگی کتاب آسمانی ات نشان جاودانگی ــــــــــــــــــــــ حامد کاظمی سلام دوستان امروز رفته بودم بهشت زهرا(س) سر مزار پدر بزرگ و مادر بزرگ مرحوم و مرحومه ام داشتم سنگ قبرهاشون رو با یه بطری آب که همراهم بود میشستم یهو حس عجیبی بهم دست داد! نگاهم افتاد به قبرهای اطراف حس کردم همه اهل قبور دارن له له میزنن تا یه جرعه آب هم به اونها بدم بی اختیار بغضم گرفت و رو کردم به آسمون و با تمام وجود آرزو کردم که ای کاش بارون بودم تا تمام بهشت زهرا(س)رو آبیاری میکردم تا همه عزیزانی که دستشون از دنیا کوتاهه سیراب بشن! بیایید برای همه اموات و اسیر خاک شدگان آرزوی غفران الهی کنیم و برای خودمون هم طلب آمرزش... زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد اگه این پست باعث ناراحتیتون شد عذرخواهی میکنم تو که نیستی دفتر خاطراتت را ورق می زنم هر سطر نوشته هایت عطر خوش تو را دارد! به راستی که رایحه وجود تو نایاب است! ـــــــــــــــــــــ کلاه خاکی
دوستان این شعر یکی از شعرهایی هست که مجوز چاپ گرفته و قراره انشاا... تو کتاب گنجونده بشه به نظرتون شعر خوبیه؟! حال و هوای این روزهای دلم را برایت مینویسم بغض بغض بغض خسته ام این روزها... هوای دلم ابریست برای باریدن شانه هایت را کم دارم ــــــــــــــــــــــــ کلاه خاکی این روزها از بس تورا فریاد زدم گلویم گرفته! اما در تعجبم چرا هیچکس صدایم را نمیشنود حتی تو ـــــــــــــــــــــ کلاه خاکی دل من خیلی کوچیکه موندم تو اینکه...
ـــــــــــــــــــــــ کلاه خاکی
محبوب تر از تو نیست در زندگی ام ای بهترین یار ای تمام هستی ام می کنم جان نثار چشم شهلایت با تو درگیر لحظه های نابِ رویایی ام ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کلاه خاکی تازگیا دلم سرخود شده برای خودش میره هرجایی که دوست داره انگار نه انگار من وجود دارم و اختیارش دست منه چند روز پیش فکر کردم گم شده آخه چند روزی پیداش نبود!!! بعد که اومد مارو تحویل نمیگرفت! از بس روش زیاده بهش میگم کجا بودیییییییییییییییی؟؟؟ میدونی چی گفت؟ "رفته بودم همون جایی که منو سپردی بهش" گفتم به کی؟ گفت: به عشق همینجور ادامه داد و با حرفهاش دلم آتیش گرفت مونده بودم چی جوابشو بدم دلی که اینهمه ازش دلخور بودم کاری رو انجام میداد که وظیفه من بود من باید میرفتم اونجا همونجایی که یه روز دلمو داده بودم به حضرت عشق حق با دلم بود من سالها بود به دلم توجه نکرده بودم اونم دلخور بود تو این چند هفته بروز داده بود و من باز داشتم اشتباه میکردم صدای گریه ام تو کوچه پیچیده بود که صدای مادرم رو شنیدم... پسرم بیدارشو باز داری خواب میبینی
مطلب نداشتم بذارم تصمیم گرفتم داستانک بنویسم امیدوارم خوشتون اومده باشه چون اولین تجربمه تو این زمینه
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نويسندگان پیوندهای روزانه ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
|
||||||||||||
![]() |