باور کن دل من اتفاقی نيست
می توانی از گل سرخی که در ترانه هايم شکفته است بپرسی
يا نه ، از اولين پرنده ای که فردا بيدار می شود
و يا از همه رهگذرانی که در پياده روهای دلتنگی زير باران مانده اند بپرسی
من هفت هزار سال است که تو را می شناسم
شبی همراه يک شهاب کوچک بر پشت بام خانه تو افتادم
هر روز صدايم را در بوته های ياس پنهان می کردم و تو بی آنکه مرا بشناسی
از حياط که می گذشتی صدايم را می بوئيدی
کاش می توانستم هفت هزار سال ديگر در باغچه ای که رو به روی توست ساکن باشم
و شاخه در شاخه ميخکها و رازقی ها به تو صبح بخير بگويم
وقتی نگاهم می کنی چندين سياره در قلبم به دور خورشيد می گردند
و هنگامی که از من روی بر می گردانی حرفهايم منجمد مي شوند
باور کن من يک شعر نا تمام هستم که از آسمانی ديگر بر زمين افتاده ام
اگر روزی نام تو در کنارم بنشيند غزلی خواهم شد که حافظ به آن رشک ببرد
می دانم دير کرده ام ، خيابانها تمام شده اند و تو پشت يک درخت مديترانه ای سکوت کرده ای
دهانم در اندوه غرق شده است
به اشکهايی که در دلم خانه کرده اند می گويم تو را صدا کنند
اگر نگاهم کنی دنيا را در قايقم می نشانم و به سوی لبخند تو پارو ميزنم
اگر نگاهم کنی دستهايم را به تماشای ماه می برم و آسمان را به هيچکس نمی فروشم
خوب من!
مرا بخاطر تمام نیازهایی که به تو دارم ببخش ...
نظرات شما عزیزان:
دلداده
ساعت14:50---20 فروردين 1391
دوست عزیز اتفاقی از وبلاگتون دیدن کردم اما فکر میکنم بعد از این تو هر فرصتی بهش سر بزنم موفق باشید
خیلی ممنونم ازتون و منتظر حضور مجدد شما هستم